غذای دسته جمعی
همینکه رسول اکرم و اصحاب و یاران از مرکبها فرود آمدند ، و بارها
را
بر زمین
نهادند ، تصمیم جمعیت براین شد که برای غذا گوسفندی را ذبح
و
آماده
کنند .
یکی از
اصحاب گفت : " سر بریدن گوسفند با من " .
دیگری :
" کندن پوست آن بامن " .
سومی :
" پختن گوشت آن بامن " .
چهارمی : . . .
رسول اکرم
: " جمع کردن هیزم از صحرا بامن " .
جمعیت :
" یا رسول الله شما زحمت نکشید و راحت بنشینید ، ما خودمان
با کمال افتخار همهاینکارها را میکنیم " .
رسول اکرم
: " میدانم که شما میکنید ، ولی خداوند دوست نمی
دارد
بندهاش
را در میان یارانش با وضعی متمایز ببیند که ، برای خود نسبت به
دیگران
امتیازی قائل شده باشد " (1)
سپس به
طرف صحرا رفت . و مقدار لازم خار و خاشاک از
صحرا جمع کرد و
آورد(2)
پاورقی :
. 1 ان
الله یکره من عبده ان یراه متمیزا بین اصحابه » .
. 2 کحل البصر ، صفحه . 68
همسفر حج
مردی از سفر حج برگشته ،
سرگذشت مسافرت خودش و همراهانش را
برای
امام صادق
تعریف میکرد ، مخصوصا یکی از همسفران
خویش را بسیار میستود
که ، چه
مرد بزرگواری بود ، ما به معیت همچو مرد شریفی
مفتخر بودیم .
یکسره
مشغول طاعت و عبادت بود ، همینکه در منزلی فرود میآمدیم
او فورا
به
گوشهای میرفت ، و سجاده خویش را پهن میکرد ، و به طاعت و عبادت
خویش
مشغول میشد .
امام :
" پس چه کسی کارهای او را انجام میداد ؟ و که حیوان او را
تیمار
میکرد ؟ "
- البته
افتخار این کارها با ما بود . او فقط به کارهای مقدس خویش
مشغول بود
و کاریبه این کارها نداشت .
- " بنابر
این همه شما از او برتر بودهاید " .
بستن زانوی شتر
قافله چندین ساعت راه رفته بود . آثار خستگی در سواران و در
مرکبها
پدید گشته
بود . همینکه به منزلی رسیدند که آنجا آبی بود ،
قافله فرود
آمد .
رسول اکرم نیز که همراه قافله بود ، شتر خویش
را خوابانید و پیاده
شد . قبل
از همه چیز ، همه در فکر بودند که خود را به آب
برسانند و
مقدمات
نماز را فراهم کنند .
رسول اکرم
بعد از آنکه پیاده شد ، به آن سو که آب بود
روان شد ، ولی
بعد از
آنکه مقداری رفت ، بدون آنکه با احدی سخنی بگوید ، به
طرف مرکب
خویش
بازگشت . اصحاب و یاران با تعجب باخود
میگفتند آیا اینجا را
برای فرود
آمدن نپسندیده است و میخواهد فرمان حرکت
بدهد ؟ ! چشمها
مراقب و گوشها منتظر شنیدن فرمان بود . تعجب جمعیت
هنگامی
زیاد شد که دیدند همینکه به شتر
خویش رسید ، زانوبند را برداشت
و زانوهای
شتر را بست ، و دو مرتبه به سوی مقصد
اولی خویش روان شد .
فریادها
از اطراف بلند شد : " ای رسول خدا ! چرا مارا فرمان
ندادی که
این کار
را برایت بکنیم ، و به خودت زحمت دادی و برگشتی ؟ ما که با
کمال
افتخار برای انجام این خدمت آماده بودیم " .
در جواب
آنها فرمود : " هرگز از دیگران در کارهای خود کمک نخواهید ،
و بدیگران اتکا نکنید ، ولو برای یک قطعه
چوب مسواک باشد " (
خواهش دعا
شخصی باهیجان و اضطراب ، به حضور امام صادق " ع " آمد و گفت :
" درباره
من دعایی بفرمایید تا خداوند به من وسعت رزقی
بدهد ، که
خیلی فقیر
و تنگدستم " .
امام :
" هرگز دعا نمیکنم " .
- " چرا
دعا نمیکنید ؟ ! "
" برای
اینکه خداوند راهی برای اینکار معین کرده است
، خداوند امر
کرده که
روزی را پیجویی کنید ، و طلب نمایید . اما تو میخواهی
در خانه
خود
بنشینی ، و با دعا روزی را به خانه خود بکشانی ! " (1)
پاورقی :
. 1 وسائل
، چاپ امیر بهادر ، ج 2 ، صفحه . 529
رسول اکرم و دو حلقه جمعیت
رسول اکرم " ص " وارد مسجد ( مسجد مدینه ( 1 " شد ، چشمش به دو
اجتماع
افتاد که از دو دسته تشکیل شده بود ، و هر دستهای
حلقهای تشکیل
داده سر
گرم کاری بودند : یک دسته مشغول عبادت و ذکر و دسته دیگر
به
تعلیم و
تعلم و یاد دادن و یاد گرفتن سرگرم بودند ،
هر دو دسته را از نظر
گذرانید و
از دیدن آنها مسرور و خرسند شد . به کسانی که
همراهش بودند رو
کرد و
فرمود : " این هر دو دسته کار نیک میکنند و
بر خیر و سعادتند " .
آنگاه جملهای اضافه کرد : " لکن من برای تعلیم و
داناکردن
فرستاده شدهام " ، پس خودش به طرف همان دسته که به کار
تعلیم و تعلم اشتغال داشتند رفت ، و در حلقه آنها
نشست .
پاورقی :