رفاقت

آغاز کسی باش که پایان تو باشد!!

دسته ها : لطایف
پنج شنبه بیست و هفتم 4 1387

محبت    
هنگامی که محبت به شما اشاره می کند،
به دنبالش بروید،
اگر چه دارای راههای دشوار و پر فراز و نشیب بوده باشد.

دسته ها : لطایف
پنج شنبه بیست و هفتم 4 1387

نیایش  
خدایا ! مرا وسیله ای برای صلح و آرامش قرار ده.
بگذار هرجا تنفر است ، بذر عشق بکارم.
هرجا آزردگی است ، ببخشایم . هرجا شک حاکم است ، ایمان و هرجا یأس است ، امید . هرجا تاریکی است ، روشنایی و هرجا غم جاری است ، شادی نثارکنم.
الهی ! توفیقم ده که بیش از طلب همدردی ، همدردی کنم .
بیش از آنکه مرا بفهمند ، دیگران را درک کنم .
پیش از آنکه مرا دوست بدارند ، دوست بدارم ، زیرا در عطا کردن است که
می ستانیم و در بخشیدن است که بخشیده میشویم و در مردن است که ، حیات ابدی می یابیم

دسته ها : لطایف
پنج شنبه بیست و هفتم 4 1387

گذر عمر
این قافله عمر عجب میگذرد
دریاب دمی را که به طرب میگذرد
ساقی غم فردای حریفان چه خوری
پیش آر پیاله را که شب میگذرد

دسته ها : لطایف
پنج شنبه بیست و هفتم 4 1387

نامه منتشر نشدة امام خمینی به مسئولان نظام جمهوری اسلامی

 

، متن نامه حضرت امام خمینی (ره) به مسوولین در تاریخ ۱۳۶۷/۰۴/۲۵عینا ارسال شده‌است

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم
شنبه ‪ /
۲۵تیر/ ‪۶۷

با یاری خداوند متعال و با سلام و صلوات به انبیاء بزرگوار الهی و ائمه معصومین صلوات‌الله علیهم اجمعین، حال که مسوولین نظامی ما اعم از ارتش و سپاه که خبرگان جنگ می‌باشند صریحا اعتراف می‌کنند که ارتش اسلام به این زودیها هیچ پیروزی به دست نخواهند آورد، و نظر به این که مسوولین دلسوز نظامی و سیاسی نظام جمهوری اسلامی از این پس جنگ را به هیچ وجه به صلاح کشور نمی‌دانند و با قاطعیت می‌گویند که یک دهم سلاحهایی را که استکبار شرق و غرب در اختیار صدام گذارده‌اند به هیچ وجه و با هیچ قیمتی نمی‌شود در جهان تهیه کرد و با توجه به نامه تکان‌دهنده فرمانده سپاه پاسداران که یکی از دهها گزارش نظامی سیاسی است که بعد از شکستهای اخیر به اینجانب رسیده و به اعتراف جانشینی فرمانده کل نیروهای مسلح ، فرمانده سپاه یکی از معدود فرماندهانی است که در صورت تهیه مایحتاج جنگ معتقد به ادامه جنگ می‌باشد و با توجه به استفاده گسترده دشمن از سلاحهای شیمیایی و نبود وسایل خنثی‌کننده آن، اینجانب با آتش بس موافقت می‌نمایم و برای روشن شدن در مورد اتخاذ این تصمیم تلخ به نکاتی از نامه فرمانده سپاه که در تاریخ ‪ ۶۷/۰۴/۰۲نگاشته است، اشاره می‌شود ، فرمانده مزبور نوشته است تا پنج سال دیگر ما هیچ پیروزی نداریم، ممکن است در صورت داشتن وسایلی که در طول پنج سال به دست می‌آوریم قدرت عملیات انهدامی و یا مقابله به مثل را داشته باشیم و بعد از پایان سال ‪ ۷۱اگر ما دارای ‪ ۳۵۰تیپ پیاده و دو هزارو ‪۵۰۰ تانک ، سه‌هزار توپ و ‪ ۳۰۰هواپیمای جنگی و ‪ ۳۰۰هلی‌کوپتر و قدرت ساختن مقدار قابل توجهی از سلاحها ... - که از ضرورتهای جنگ در آن موقع است - داشته باشیم می‌توان گفت به امید خدا عملیات آفندی داشته باشیم.

وی می‌گوید قابل ذکر است که باید توسعه نیروی سپاه به هفت برابر و ارتش به دو برابر و نیم افزایش پیدا کند، او آورده است البته آمریکا را هم باید از خلیج فارس بیرون کنیم والا موفق نخواهیم بود.

این فرمانده مهمترین قسمت موفقیت طرح خود را تهیه به موقع بودجه و امکانات دانسته‌است و آورده است که بعید بنظر می‌رسد دولت و ستاد فرماندهی کل قوا بتواند به تعهد خود عمل کنند.

البته با ذکر این مطالب می‌گوید باید بازهم جنگید که این دیگر شعاری بیش نیست.

قول وزرای اقتصاد و بودجه وضع مالی نظام را زیر صفر اعلام کرده‌اند، مسوولین جنگ می‌گویند تنها سلاحهایی را که در شکستهای اخیر از دست داده‌ایم به اندازه تمام بودجه‌ایست که برای سپاه و ارتش در سال جاری در نظر گرفته شده بود.

مسوولین سیاسی می‌گویند از آنجا که مردم فهمیده‌اند پیروزی سریعی به دست نمی‌آید شوق رفتن به جبهه در آنها کم شده‌است. شما عزیزان از هرکس بهتر می‌دانید که این تصمیم برای من چون زهر کشنده است ولی راضی به رضای خداوند متعال هستیم و برای صیانت از دین او و حفاظت از جمهوری اسلامی اگر آبرویی داشته باشم ، خرج می‌کنم.

خداوندا ما برای دین تو قیام کردیم و برای دین تو جنگیدیم و برای حفظ دین تو آتش بس را قبول می‌کنیم.

خداوندا تو خود شاهدی که ما لحظه‌ای با آمریکا و شوروی و تمامی قدرتهای جهان سر سازش نداریم و سازش با ابرقدرتها و قدرتها را پشت کردن به اصول اسلامی خود می‌دانیم.

خداوندا در جهان شرک و کفر و نفاق، در جهان پول و قدرت و حیله و دورویی، ما غریبیم، تو خود یاریمان کن.

 

خداوندا در همیشه تاریخ وقتی انبیاء و اولیاء و علما تصمیم گرفته‌اند مصلح جامعه گردند و علم و عمل را درهم آمیزند و جامعه‌ای دور از فساد و تباهی تشکیل دهند با مخالفتهای ابوجهل‌ها و ابوسفیانهای زمان خود مواجه شده‌اند.

خداوندا، ما فرزندان اسلام و انقلابمان را برای رضای تو قربانی کردیم، غیر از تو هیچکس را نداریم، ما را برای اجرای فرامین و قوانین خود یاری فرما.

خداوندا از تو می‌خواهم تا هرچه زودتر شهادت را نصیبم فرمایی.

گفتم جلسه‌ای تشکیل گردد، آتش بس را به مردم تفهیم نمایند.

مواظب باشید ممکن است افراد داغ و تند با شعارهای انقلابی شما را از آنچه صلاح اسلام است دور کنند.

صریحا می‌گویم باید تمام همتتان در توجیه این کار باشد، قدمی انحرافی حرام است و موجب عکس‌العمل می‌شود.

شما می‌دانید که مسوولین رده بالای نظام با چشمی خونبار و قلبی مالامال از عشق به اسلام و میهن اسلامیمان چنین تصمیمی گرفته‌اند، خدا را در نظر بگیرید و هرچه اتفاق می‌افتد از دوست بدانید. والسلام علینا و علی عبادالله الصالحین

روح‌الله الموسوی الخمینی

 

 

دسته ها : تاریخی - سیاسی
پنج شنبه بیست و هفتم 4 1387

غذای دسته جمعی

همینکه رسول اکرم و اصحاب و یاران از مرکبها فرود آمدند ، و بارها را
بر زمین نهادند ، تصمیم جمعیت براین شد که برای غذا گوسفندی را ذبح و
آماده کنند .
یکی از اصحاب گفت : " سر بریدن گوسفند با من " .
دیگری : " کندن پوست آن بامن " .
سومی : " پختن گوشت آن بامن " .
چهارمی : . . .
رسول اکرم : " جمع کردن هیزم از صحرا بامن " .
جمعیت : " یا رسول الله شما زحمت نکشید و راحت بنشینید ، ما خودمان‏
با کمال افتخار همهاینکارها را می‏کنیم " .
رسول اکرم : " می‏دانم که شما می‏کنید ، ولی خداوند دوست نمی دارد
بنده‏اش را در میان یارانش با وضعی متمایز ببیند که ، برای خود نسبت به‏
دیگران امتیازی قائل شده باشد " (1)
سپس به طرف صحرا رفت . و مقدار لازم خار و خاشاک از صحرا جمع کرد و
آورد(2)

 

 

پاورقی :
. 1
ان الله یکره من عبده ان یراه متمیزا بین اصحابه » .
. 2
کحل البصر ، صفحه . 68

دسته ها : داستان راستان
دوشنبه بیست و چهارم 4 1387

همسفر حج

مردی از سفر حج برگشته ، سرگذشت مسافرت خودش و همراهانش را برای‏
امام صادق تعریف می‏کرد ، مخصوصا یکی از همسفران خویش را بسیار می‏ستود
که ، چه مرد بزرگواری بود ، ما به معیت همچو مرد شریفی مفتخر بودیم .
یکسره مشغول طاعت و عبادت بود ، همینکه در منزلی فرود می‏آمدیم او فورا
به گوشه‏ای می‏رفت ، و سجاده خویش را پهن می‏کرد ، و به طاعت و عبادت‏
خویش مشغول می‏شد .
امام : " پس چه کسی کارهای او را انجام می‏داد ؟ و که حیوان او را
تیمار می‏کرد ؟ "
-
البته افتخار این کارها با ما بود . او فقط به کارهای مقدس خویش‏
مشغول بود و کاریبه این کارها نداشت .
- "
بنابر این همه شما از او برتر بوده‏اید " .

دسته ها : داستان راستان
دوشنبه بیست و چهارم 4 1387

بستن زانوی شتر

قافله چندین ساعت راه رفته بود . آثار خستگی در سواران و در مرکبها
پدید گشته بود . همینکه به منزلی رسیدند که آنجا آبی بود ، قافله فرود
آمد . رسول اکرم نیز که همراه قافله بود ، شتر خویش را خوابانید و پیاده‏
شد . قبل از همه چیز ، همه در فکر بودند که خود را به آب برسانند و
مقدمات نماز را فراهم کنند .
رسول اکرم بعد از آنکه پیاده شد ، به آن سو که آب بود روان شد ، ولی‏
بعد از آنکه مقداری رفت ، بدون آنکه با احدی سخنی بگوید ، به طرف مرکب‏
خویش بازگشت . اصحاب و یاران با تعجب باخود می‏گفتند آیا اینجا را
برای فرود آمدن نپسندیده است و می‏خواهد فرمان حرکت

بدهد ؟ ! چشمها مراقب و گوشها منتظر شنیدن فرمان بود . تعجب جمعیت‏
هنگامی زیاد شد که دیدند همینکه به شتر خویش رسید ، زانوبند را برداشت‏
و زانوهای شتر را بست ، و دو مرتبه به سوی مقصد اولی خویش روان شد .
فریادها از اطراف بلند شد : " ای رسول خدا ! چرا مارا فرمان ندادی که‏
این کار را برایت بکنیم ، و به خودت زحمت دادی و برگشتی ؟ ما که با
کمال افتخار برای انجام این خدمت آماده بودیم " .
در جواب آنها فرمود : " هرگز از دیگران در کارهای خود کمک نخواهید ،
و بدیگران اتکا نکنید ، ولو برای یک قطعه چوب مسواک باشد " (

دسته ها : داستان راستان
دوشنبه بیست و چهارم 4 1387

خواهش دعا

شخصی باهیجان و اضطراب ، به حضور امام صادق " ع " آمد و گفت :
"
درباره من دعایی بفرمایید تا خداوند به من وسعت رزقی بدهد ، که‏
خیلی فقیر و تنگدستم " .
امام : " هرگز دعا نمی‏کنم " .
- "
چرا دعا نمی‏کنید ؟ ! "
"
برای اینکه خداوند راهی برای اینکار معین کرده است ، خداوند امر
کرده که روزی را پی‏جویی کنید ، و طلب نمایید . اما تو می‏خواهی در خانه‏
خود بنشینی ، و با دعا روزی را به خانه خود بکشانی ! " (1)

 

پاورقی :
. 1
وسائل ، چاپ امیر بهادر ، ج 2 ، صفحه . 529

دسته ها : داستان راستان
دوشنبه بیست و چهارم 4 1387

رسول اکرم و دو حلقه جمعیت

رسول اکرم " ص " وارد مسجد ( مسجد مدینه ( 1 " شد ، چشمش به دو
اجتماع افتاد که از دو دسته تشکیل شده بود ، و هر دسته‏ای حلقه‏ای تشکیل‏
داده سر گرم کاری بودند : یک دسته مشغول عبادت و ذکر و دسته دیگر به‏
تعلیم و تعلم و یاد دادن و یاد گرفتن سرگرم بودند ، هر دو دسته را از نظر
گذرانید و از دیدن آنها مسرور و خرسند شد . به کسانی که همراهش بودند رو
کرد و فرمود : " این هر دو دسته کار نیک می‏کنند و

بر خیر و سعادتند " . آنگاه جمله‏ای اضافه کرد : " لکن من برای تعلیم و
داناکردن فرستاده شده‏ام " ، پس خودش به طرف همان دسته که به کار
تعلیم و تعلم اشتغال داشتند رفت ، و در حلقه آنها نشست .

 

پاورقی :
. 1 مسجد مدینه ، در صدر اسلام ، تنها برای اداء فریضه نماز نبود ، بلکه‏ مرکز جنب و جوش و فعالیتهای دینی
 و اجتماعی مسلمانان همان مسجد بود هر وقت لازم می‏شد اجتماعی صورت بگیرد مردم را به حضور در مسجد دعوت ‏
می‏کردند ، و مردماز هر خبر مهمی در آنجا آگاه می‏شدند . و هر تصمیم جدیدی گرفته می‏شد در آنجا به مردم اعلام می‏شد . مسلمانان تا در مکه بودند از هرگونه آزادی و فعالیت اجتماعی محروم بودند ، نه می‏توانستند اعمال ‏  
 و فرائض مذهبی خود را آزادانه انجام دهند و نه می‏توانستند تعلیمات دینی خود را آزادانه فرا گیرند . این وضع ادامه داشت تا وقتی که اسلام در نقطه حساس دیگری از عربستان نفوذ کرد که نامش‏ " یثرب " بود ، و بعدها به نام " مدینة النبی " یعنی شهر پیغمبر معروف شد . پیغمبر اکرم بنا به پیشنهاد مردم آن شهر و طبق عهد و پیمانی که آنها با آن حضرت بستند ، به این شهر هجرت فرمود . سایر مسلمانان نیز ‏ تدریجا به این شهر هجرت کردند . آزادی فعالیت مسلمانان نیز از این وقت‏ آغاز شد . اولین کاری که رسول اکرم بعد از مهاجرت به این شهر کرد ، این بود که زمینی را در نظر گرفت ، و با کمک یاران و اصحاب این مسجد را در آنجا ساخت .
. 2 منیة المرید ، چاپ بمبئی ، صفحه . 10
دسته ها : داستان راستان
دوشنبه بیست و چهارم 4 1387

چارلی چاپلین

چارلی چاپلین یکی از نوابغ مسلم سینماست . او در زمانی که در اوج موفقیت بود با اونااونیل ازدواج کرد و از او صاحب 7 یا 8 بچه شد ولی فقط یکی از این بچه ها که جرالدین نام دارد استعدادبازیگری را از پدرش به ارث برده و چند سالی است که در دنیای سینما مشغول فعالیت است و اتفاقا او هم مثل پدرش به شهرت و افتخار زیادی رسیده و در محافل هنری روی او حساب می کنند .

چند سال پیش وقتی جرالدین تازه می خواست وارد عالم هنر شود ، چارلی برای او نامه ای نوشت که در شمار زیبا ترین و شور انگیزترین نامه های دنیا قرار دارد و بدون شک هر خواننده یا شنونده ای را به تفکر وادار می کند.
ژرالدین دخترم:
اینجا شب است٬ یک شب نوئل. در قلعه کوچک من همه سپاهیان بی سلاح خفته اند.نه برادر و نه خواهر تو و حتی مادرت ، بزحمت توانستم بی اینکه این پرندگان خفته را بیدار کنم ، خودم را به این اتاق کوچک نیمه روشن٬ به این اتاق انتظار پیش از مرگ برسانم . من از توبسیار
دورم، خیلی دور...... اما چشمانم کور باد ،اگر یک لحظه تصویر تو را از چشمان من دور کنند.
تصویر تو آنجا روی میز هست . تصویر تو اینجا روی قلب من نیز هست. اما تو کجایی؟ آنجا در پاریس افسونگر بر روی آن صحنه پر شکوه "شانزلیزه" میرقصی . این را میدانم و چنانست که گویی در این سکوت شبانگاهی ٬ آهنگ قدمهایت را می شنوم و در این ظلمات زمستانی٬ برق ستارگان چشمانت را می بینم.
شنیده ام نقش تو در نمایش پر نور و پر شکوه نقش آن شاهدخت ایرانی است که اسیر خان تاتار شده است. شاهزاده خانم باش و برقص. ستاره باش و بدرخش .اما اگر قهقهه تحسین آمیز تماشاگران و عطر مستی گلهایی که برایت فرستاده اند تو را فرصت هشیاری داد٬ در گوشه ای بنشین ٬ نامه ام را بخوان و به صدای پدرت گوش فرا دار . من پدر تو هستم٬ ژرالدین من چارلی چاپلین هستم . وقتی بچه بودی٬ شبهای دراز به بالینت نشستم و برایت قصه ها گفتم . قصه زیبای خفته در جنگل ٬قصه اژدهای بیدار در صحرا٬ خواب که به چشمان پیرم می آمد٬ طعنه اش می زدم و می گفتمش برو .
من در رویای دختر خفته ام . رویا می دیدم ژرالدین٬ رویا.......
رویای فردای تو ، رویای امروز تو، دختری می دیدم به روی صحنه٬ فرشته ای می دیدم به روی آسمان٬ که می رقصید و می شنیدم تماشاگران را که می گفتند: " دختره را می بینی؟ این دختر همان دلقک پیره .

اسمش یادته؟ چارلی " . آره من چارلی هستم . من دلقک پیری بیش نیستم. امروز نوبت تو است. برقص من با آن شلوار گشاد پاره پاره رقصیدم ٬ و تو در جامه حریر شاهزادگان می رقصی . این رقص ها ٬ و بیشتر از آن ٬ صدای کف زدنهای تماشاگران ٬ گاه تو را به آسمان ها خواهد برد. برو . آنجا برو اما گاهی نیز بروی زمین بیا ٬ و زندگی مردمان را تماشا کن.
زندگی آن رقاصگان دوره گرد کوچه های تاریک را ٬ که با شکم گرسنه میرقصند و با پاهایی که از بینوایی می لرزد . من یکی ازاینان بودم ژرالدین ٬ و در آن شبها ٬ در آن شبهای افسانه ای کودکی های تو ، که تو با لالایی قصه های من ٬ به خواب میرفتی٬ و من باز بیدار می ماندم در چهره تو می نگریستم، ضربان قلبت را می شمردم، و از خود می پرسیدم: چارلی آیا این بچه گربه، هرگز تو را خواهد شناخت؟
.............
تو مرا نمی شناسی ژرالدین . در آن شبهای دور٬ بس قصه ها با تو گفتم ٬ اما قصه خود را هرگز نگفتم . این داستانی شنیدنی است‌:

داستان آن دلقک گرسنه ای که در پست ترین محلات لندن آواز می خواند و می رقصید

و صدقه جمع می کرد .این داستان من است . من طعم گرسنگی را Chaplin a La quimera de l'orچشیده ام . من درد بی خانمانی را چشیده ام . و از اینها بیشتر ٬ من  رنج آن دلقک دوره گرد را که اقیانوسی از غرور در دلش موج می زند ٬ اما سکه صدقه رهگذر خودخواهی آن را می خشکاند ٬ احساس کرده ام.

با اینهمه من زنده ام و از زندگان پیش از آنکه بمیرند نباید حرفی زد . داستان من به کار تو نمی آید ٬ از تو حرف بزنیم . به دنبال تو نام من است:چاپلین . با همین نام چهل سال بیشتر مردم روی زمین را خنداندم و بیشتر از آنچه آنان خندیدند ٬ خود گریستم .

ژرالدین در دنیایی که تو زندگی می کنی ٬ تنها رقص و موسیقی نیست .
نیمه شب هنگامی که از سالن پر شکوه تأتر بیرون میایی ٬ آن تحسین کنندگان ثروتمند را یکسره فراموش کن ٬ اما حال آن راننده تاکسی را که ترا به منزل می رساند ٬ بپرس ٬ حال زنش را هم بپرس.... و اگر آبستن بود و پولی برای خریدن لباس بچه اش نداشت ٬ چک بکش و پنهانی توی جیب شوهرش بگذار . به نماینده خودم در بانک پاریس دستور داده ام ٬ فقط این نوع خرجهای تو را٬ بی چون و چرا قبول کند . اما برای خرجهای دیگرت باید صورتحساب بفرستی .

گاه به گاه ٬ با اتوبوس ٬ با مترو شهر را بگرد . مردم را نگاه کن٬ و دست کم روزی یکبار با خود بگو :" من هم یکی از آنان هستم ." تو یکی از آنها هستی - دخترم ، نه بیشتر ،هنر پیش از آنکه دو بال دور پرواز به آدم بدهد ، اغلب دو پای او را نیز می شکند .

و وقتی به آنجا رسیدی که یک لحظه ، خود را بر تر از تماشاگران رقص خویش بدانی ، همان لحظه صحنه را ترک کن ، و با اولین تاکسی خود را به حومه پاریس برسان . من آنجا را خوب می شناسم ، از قرنها پیش آنجا ، گهواره بهاری کولیان بوده است. در آنجا ، رقاصه هایی مثل خودت را خواهی دید . زیبا تر از تو ، چالاک تر از تو و مغرور تر از تو . آنجا از نور کور کننده ی نورافکن های تآتر " شانزلیزه " خبری نیست .
نور افکن رقاصگان کولی ، تنها نور ماه است نگاه کن ، خوب نگاه کن . آیا بهتر از تو نمی رقصند؟
اعتراف کن دخترم . همیشه کسی هست که بهتر از تو می رقصد .
همیشه کسی هست که بهتر از تو می زند .و این را بدان که درخانواده چارلی ، هرگز کسی آنقدر گستاخ نبوده است که به یک کالسکه ران یا یک گدای کنار رود سن ، ناسزایی بدهد .
من خواهم مرد و تو خواهی زیست . امید من آن است که هرگز در فقر زندگی نکنی ، همراه این نامه یک چک سفید برایت می فرستم .هر مبلغی که می خواهی بنویس و بگیر . اما همیشه وقتی دو فرانک خرج می کنی ، با خود بگو : " دومین سکه مال
من نیست . این مال یک فرد گمنام باشد که امشب یک فرانک نیاز دارد ."
جستجویی لازم نیست . این نیازمندان گمنام را  اگر بخواهی  همه جا خواهی یافت .
اگر از پول و سکه با تو حرف می زنم ٬ برای آن است که ازنیروی فریب و افسون این بچه های شیطان خوب آگاهم٬ من زمانی دراز در سیرک زیسته ام٬ و همیشه و هر لحظه٬ بخاطر بند بازانی که از روی ریسمانی بس نازک راه می روند٬ نگران بوده ام٬ اما این حقیقت را با تو می گویم دخترم : مردمان بر روی زمین استوار٬ بیشتر از بند بازان بر روی ریسمان نا استوار ٬ سقوط می کنند . شاید که شبی درخشش گرانبهاترین الماس این جهان تو را فریب دهد .
آن شب٬ این الماس ٬ ریسمان نا استوار تو خواهد بود ٬ و سقوط تو حتمی است .
شاید روزی ٬ چهره زیبای شاهزاده ای تو را گول زند٬ آن روز تو بند بازی ناشی خواهی بود و بند بازان ناشی ٬ همیشه سقوط
می کنند .دل به زر و زیور نبند٬ زیرا بزرگترین الماس این جهان آفتاب است و خوشبختانه ٬ این الماس بر گردن همه می درخشد .......
.......اما اگر روزی دل به آفتاب چهره مردی بستی ، با او یکدل باش ، به مادرت گفته ام در این باره برایت نامه ای بنویسد . او عشق را بهتر از من می شناسد. و او برای تعریف یکدلی ، شایسته تر از من است . کار تو بس دشوار است ، این را می دانم .
به روی صحنه ، جز تکه ای حریر نازک ، چیزی بدن ترا نمی پوشاند . به خاطر هنر می توان لخت و عریان به روی صحنه رفت و پوشیده تر و باکره تر بازگشت . اما هیچ چیز و هیچکس دیگر در این جهان نیست که شایسته آن باشد که دختری ناخن پایش را به خاطر او عریان کند .
برهنگی ، بیماری عصر ماست ، و من پیرمردم و شاید که حرفهای خنده دار می زنم .

اما به گمان من ، تن عریان تو باید مال کسی باشد که روح عریانش را دوست می داری .
بد نیست اگر اندیشه تو در این باره مال ده سال پیش باشد . مال دوران پوشیدگی . نترس ، این ده سال ترا پیر تر نخواهد کرد.....

دسته ها : داستان کوتاه
دوشنبه بیست و چهارم 4 1387
X