پرتاب
با پدرش در کنار دریا بود. پدرش از او خواست امتحان کند دمای آب خوب است یا نه. فقط پنج سالش بود و از اینکه می توانست کمک کند، شعف زده بود... به کنار دریا رفت و پاهایش را خیس کرد.گفت: « پاهایم را در آب فرو کردم، سرد است.»
پدرش او را در آغوش گرفت و با او به کنار دریا رفت و بدون هیچ هشداری او را به درون آب پرتاب کرد. ترسید، اما بعد احساس لذت کرد.پدرش پرسید: آب چطور است؟
پاسخ داد:خوب است.پدر گفت: پس از حالا به بعد، هر وقت خواستی چیزی را بشناسی، خودت را به طرف آن پرتاب کن.