توصیف نیایش
نیایش برترین جلوه ی عشق است . نیایش با دعا خواندن تفاوت اساسی دارد . دعا خواندن از سر میجوشد و نیایش از دل . آنها کلمات اند و نیایش ، سکوت محض .
خدا همه چیز ما را می داند ، بنابراین ، به کلمات ما احتیاجی ندارد . او پیش از آنکه ما بگوییم ، شنیده است . نیایش ، محاوره نیست ، بلکه ارتباطی است در سکوت و خلوت . نباید چیزی گفت ، نباید چیزی خواست ، نبایدچیزی طلب کرد ، زیرا پیشاپیش همه چیز داده شده است .
خدا پیش از آن که تو او را بخوانی ، تو را خوانده است . مولوی چه خوب گفته است که ؛ اولیا دهانشان از دعا خواندن بسته است . آنها در همه لحظات مشغول نیایش اند . در ساحت نیایش ، حتی فکر نیز باید خاموش شود . آنجا فقط چشمان خویش را ببند ، سر خویش را قدری فرو بیاور و مستغرق دریای او شو .
در آن خلوت درون ، جایی که کلمه ای رد و بدل نمی شود ، برای نخستین بار صدای نجواگر خداوند را می شنوی . این صدا را فقط در آن سکوت و سکون عظیم می توان شنید . این صدا فقط در قلب طنین می اندازد . هنگامی که دل را از هیاهوی دل مشغولی ها خالی کردی ، نجوای او به گوش می رسد . در واقع دل توست که با تو سخن می گوید . دل در این هنگام ، همچون نی بر لبان خداوند نشسته است و به آهنگ او مترنم است .
حتی در این ساحت نیز پیام او در قالب کلمات به گوش نمی رسد ، بلکه او بی کلام سخن می گوید . او تو را با احساس سپاس و قدردانی سرشار می سازد و تو را لبریز از حضور حقیقت در ساحت جانت می کند . او همه ی این کارها را بدون واسطه کلمات انجام می دهد . بدون کلمات و فقط در قلمرو احساس و تجربه .
نیکی و بدی
لئوناردو داوینچی موقع کشیدن تابلو "شام آخر" دچار مشکل بزرگی شد، می بایست "نیکی" را به شکل عیسی" و "بدی" را به شکل "یهودا" یکی از یاران عیسی که هنگام شام تصمیم گرفت به او خیانت کند، تصویر می کرد.کار را نیمه تمام رها کرد تا مدل ها ی آرمانی اش را پیدا کند.
روزی دریک مراسم همسرایی, تصویر کامل مسیح را در چهرة یکی از جوانان همسرا یافت. جوان را به کارگاهش دعوت کرد و از چهره اش اتودها و طرح هایی برداشت. سه سال گذشت. تابلو شام آخر تقریباً تمام شده بود ؛ اما داوینچی هنوز بری یهودا مدل مناسبی پیدا نکرده بود.
کاردینال مسئول کلیسا کم کم به او فشار می آورد که نقاشی دیواری را زودتر تمام کند. نقاش پس از روزها جست و جو , جوان شکسته و ژنده پوش مستی را در جوی آبی یافت. به زحمت از دستیارانش خواست او را تا کلیسا بیاورند , چون دیگر فرصتی بری طرح برداشتن از او نداشت. گدا را که درست نمی فهمید چه خبر است به کلیسا آوردند، دستیاران سرپا نگه اش داشتند و در همان وضع داوینچی از خطوط بی تقوایی، گناه و خودپرستی که به خوبی بر آن چهره نقش بسته بودند، نسخه برداری کرد.
وقتی کارش تمام شد گدا، که دیگر مستی کمی از سرش پریده بود، چشمهایش را باز کرد و نقاشی پیش رویش را دید، و با آمیزه ای از شگفتی و اندوه گفت: "من این تابلو را قبلاً دیده ام!" داوینچی شگفت زده پرسید: کی؟! گدا گفت: سه سال قبل، پیش از آنکه همه چیزم را از دست بدهم. موقعی که در یک گروه همسرایی آواز می خواندم , زندگی پراز روًیایی داشتم، هنرمندی از من دعوت کرد تا مدل نقاشی چهرة عیسی بشوم!
"می توان گفت: نیکی و بدی یک چهره دارند ؛ همه چیز به این بسته است که هر کدام کی سر راه انسان قرار بگیرند."
احساس
به پستی و بلندیها عادت کردهایم. هنگامی که در بلندی هستیم احساس شور و شعفی زیاد داریم و در پوست خود نمیگنجیم. و هنگامی که در پستی قرار بگیرم احساساتمان چقدر ملالت بار میشوند.
در میانه بودن جایی است که نه بالایم و نه پست. به عقیدهام این مکان؛ مکانی خنثی است. گاهی نقطه خنثی، برایمان بسیار هراس آور میشود؛ زیرا آن جا هیچگونه احساسی نداریم.
در آن وضعیت نوعی بلاتکلیفی همه وجودمان را فرا میگیرد. که باعث ترسی شدید در همهمان میشود ولی در عین حال برایمان بسیار جالب و دوست داشتنی هست. اگر همیشه بتوانیم این حالت را بپذیریم، درکی عمیق از زندگیم خواهیم داشت.
کم نیست بلندیها و اوجهایی که نایل شدهایم؛ ولی هنگامی که در این مکان هستیم. احساس خوش، تب و هیجان زیاد میکنیم و طبیعتاً دوست داریم این حالت تا آخرین لحظه زندگیمان پایدار بماند.
و هنگامی که در پستیها قرار میگیریم. احساس غم و اندوه، پریشانی و سکون، نفرت و انزجار همه و همه به سراغم آمدهاند دلمان میخواهد هر چه سریعتر از این احساس شوم خلاص شویم.
اما..
اما هنگامی که در نقطه خنثی قرار داریم؛ نه احساس غمی هست و نه شادی.
همیشه از همین نقطه صفر توانستم به زوایا و درک ژرفی از زندگی برسیم که شاید هیچ زمانی نمیرسیدم.
زیرا در این نقطه همه چیز ساکن و ساکت است. هیچ شادی و غمی نیست، و مطمئناً هیچ سر و صدایی هم نخواهد بود.
رسیدن به این نقطه برای همهمان واجب است و تنها پس از رسیدن به آن، تلاش اصلی در همه زمینههای زندگیمان آغاز میشود.
من این نقطه را نقطه خنثی مینامم. اوج نقطهها.
نویسنده : اکبر نوری
نکته های زندگی
• آنچه جذاب است سهولت نیست، دشواری هم نیست، بلکه دشواری رسیدن به سهولت است
• وقتی توبیخ را با تمجید پایان می دهید، افراد درباره رفتار و عملکرد خود فکر می کنند، نه رفتار و عملکرد شما
• سخت کوشی هرگز کسی را نکشته است، نگرانی از آن است که انسان را از بین می برد
• اگر همان کاری را انجام دهید که همیشه انجام می دادید، همان نتیجه ای را می گیرید که همیشه می گرفتید
• ما زمان را تلف نمی کنیم، زمان است که ما را تلف می کند
• افراد موفق کارهای متفاوت انجام نمی دهند، بلکه کارها را بگونه ای متفاوت انجام می دهند
• پیش از آنکه پاسخی بدهی با یک نفر مشورت کن ولی پیش از آنکه تصمیم بگیری با چند نفر
• کار بزرگ وجود ندارد، به شرطی که آن را به کارهای کوچکتر تقسیم کنیم
• کارتان را آغاز کنید، توانایی انجامش بدنبال می آید
• انسان همان می شود که اغلب به آن فکر می کند
• همواره بیاد داشته باشید آخرین کلید باقیمانده، شاید بازگشاینده قفل در باشد
• تنها راهی که به شکست می انجامد، تلاش نکردن است
• دشوارترین قدم، همان قدم اول است
• عمر شما از زمانی شروع می شود که اختیار سرنوشت خویش را در دست می گیرید
• آفتاب به گیاهی حرارت می دهد که سر از خاک بیرون آورده باشد
• عمر شما از زمانی شروع می شود که اختیار سرنوشت خویش را در دست می گیرید
• آفتاب به گیاهی حرارت می دهد که سر از خاک بیرون آورده باشد
• وقتی زندگی چیز زیادی به شما نمی دهد، بخاطر این است که شما چیز زیادی از آن نخواسته اید
• در اندیشه آنچه کرده ای مباش، در اندیشه آنچه نکرده ای باش
• امروز، اولین روز از بقیة عمر شماست
• برای کسی که آهسته و پیوسته می رود، هیچ راهی دور نیست
• امید، درمانی است که شفا نمی دهد، ولی کمک می کند تا درد را تحمل کنیم
• بجای آنکه به تاریکی لعنت فرستید، یک شمع روشن کنید
• آنچه شما درباره خود فکرمی کنید، بسیار مهمتر از اندیشه هایی است که دیگران درباره شما دارند
• آنکه می تواند نسبت به نیکی دیگران ناسپاس باشد، از دروغ گفتن باک ندارد
• هرکس، آنچه را که دلش خواست بگوید، آنچه را که دلش نمی خواهد می شنود
• اگر هرروز راهت را عوض کنی، هرگز به مقصد نخواهی رسید
• کسانی که نمی توانند فرصت کافی برای تفریح بیابند، دیر یا زود وقت خود را صرف معالجه می کنند
• صاحب اراده، فقط پیش مرگ زانو می زند، وآن هم در تمام عمر، بیش از یک مرتبه نیست
• وقتی شخصی گمان کرد که دیگر احتیاجی به پیشرفت ندارد، باید تابوت خود را آماده کند
• کسانی که در انتظار زمان نشسته اند، آنرا از دست خواهند داد
• کسی که در آفتاب زحمت کشیده، حق دارد در سایه استراحت کند
• بهتر است دوباره سئوال کنی، تا اینکه یکبار راه را اشتباه بروی
• هرگاه مشکلی را مطرح می کنید، برای رفع آن هم راه حلی پیشنهاد کنید
• کیفیت جامع یعنی درست انجام دادن همه کارها در همان بار اول
• آنقدر شکست خوردن را تجربه کنید تا راه شکست دادن را بیاموزید
• اگر خود را برای آینده آماده نسازید، بزودی متوجه خواهید شد که متعلق به گذشته هستید
• خانه ات را برای ترساندن موش، آتش مزن
• خودتان را به زحمت نیندازید که از معاصران یا پیشینیان بهتر گردید، سعی کنید از خودتان بهتر شوید
• اینجا، کار تمام نشده است، حتی آغاز پایان هم نیست، اما شاید پایان آغاز باشد
• خداوند به هر پرندهای دانهای میدهد، ولی آن را داخل لانهاش نمیاندازد
• تنها راهی که به شکست میانجامد، تلاش نکردن است
• درباره درخت، بر اساس میوهاش قضاوت کنید، نه بر اساس برگهایش
• از لجاجت بپرهیزید که آغازش جهل و پایانش پشیمانی است
• انسان هیچ وقت بیشتر از آن موقع خود را گول نمیزند که خیال میکند دیگران را فریب داده است
• کسی که دوبار از روی یک سنگ بلغزد، شایسته است که هر دو پایش بشکند
• هرکه با بدان نشیند، اگر طبیعت ایشان را هم نگیرد، به طریقت ایشان متهم گردد
• کسی که به امید شانس نشسته باشد، سالها قبل مرده است
• اگر جلوی اشتباهات خود را نگیرید، آنها جلوی شما را خواهند گرفت
• اینکه ما گمان میکنیم بعضی چیزها محال است، بیشتر برای آن است که برای خود عذری آورده باشیم
نکات زیبا
هرگز ریسمان امید را رها مکن.
وقتی احساس می کنی که دیگر تحمل نداری،
جادوی امید است که به تو نیرو می دهد تا راه را ادامه دهی.
اعتماد به نفس را هرگز از دست مده،
تا آن زمان که باور داری: توانایی،
دلیلی داری تا بکوشی.
هرگز مهار شاد زیستن خود را به دست دیگری مده،
بر آن چنگ بزن،
آنگاه همواره در اختیارت خواهد بود.
این ثروت مادی نیست که پیروزی یا شکست را رقم می زند.
پیروزی و شکست در چگونگی احساس ما نهفته است.
احساس ماست که ژرفای حیات مان را نشان می دهد.
روا مدار که لحظه های نا خوشایند بر تو چیره گردند.
صبور باش و ببین که آن ها در گذرند.
در یاری جستن از دیگران تردید مکن.
امروز یا فردا،همه بدان نیازمندیم.
از عشق مگریز
به سوی آن بشتاب
چه...
عشق ژرف ترین شادی هاست.
چشم به راه آنچه که می خواهی، نمان.
بلکه با تمام وجود آن را بجوی،
و بدان که زندگی در نیمه راه با تو دیدار خواهد کرد
اگر تدبیرها و رویاهایت با امیدهای تو همسو نشدند،
تو راه گم نکرده ای،
هر آینه که چیزی نو از خود و زندگی بیاموزی،
بدان که پیش رفته ای.
داشتن احساس نیکو به زندگی،در گرو داشتن احساس نیکو به خود است
هرگز خنده را از یاد مبر،
و غرور نباید مانع گریستن تو شود.
با خندیدن و گریستن است که
زندگی معنایی کامل می یابد.
پندها
هرگز به آنچه دیگران دارند چشم ندوزید بلکه نگاهتان به خزانه بی پایان الهی باشد
باید ظرفیت آنچه را می خواهید در خود ایجاد کنید و به تمام آنچه در اطرافتان می گذرد با علاقه بنگرید
زندگی کوتاهتر از آن است که شما بخواهید وقت خود را صرف تشویش و نگرانی کنید. از افلاطون
.هیچ وقت برای شروع دیر نیست و بهتر است که همیشه جرات آغاز کردن را داشته باشیم
.آنچه را که مغز می تواند تصور کند و باور داشته باشد، انسان می تواند آن را بدست آورد
.بزرگترین محدودیت انسان ساخته ذهن اوست
.تصورات ذهن تعیین کنند هدف هاست
.اندیشه حقیر انسان را حقیر نگه می دارد
.زندگی شما جلوه گاه افکار شماست
.اوضاع و احوال شما زمانی تغییر می کند که برای تغییر آن اقدام کنید
.ارزش شما بیش از آن است که تصور می کنید
.کاری را که برای دیگران انجام میدهید برای خود بکنید
.بیاموزیم که کاملا به خود متکی باشیم
.سرنوشت هر کسی را شخصیت او تعیین می کند
.اگر راحت بنشینیم هرگز راه به جایی نخواهیم برد
.یادداشت هر چیزی نخستین قدم برای به واقعیت درآوردن آن است
از کوته نظران چنان بگریزید که گویی از طاعون گریخته اید، آنان با دیدگاه محدودشان همواره انگیزه های شما را سرکوب می کنند
.رها کردن نفس در ابتدا سخت به نظر میرسد ، اما اگر رهایش کنی خواهی دانست که این رها کردن یکی از سرور انگیزترین فعالیتهاست
.برای رسیدن به هدف باید از مرز توان گذشت باید قوی تر از توان خود بود
نا توانترین مردم کسی است که در دوست یابی ناتوان باشد و ناتوان تر از او شخصی است که یار و دوستی را از از دست بدهد. از مولای متقیان
.عالیترین مرحله قناعت و بی نیازی گذشتن از آرزو ها و امیال است
ما را حقی است، پس اگر آنرا از ما دریغ دارند، سختی بر خود هموار سازیم و مانند اسیران، بر پشت اشتران سوار شویم، و از رنج این شبروی و سفر دراز نهراسیم. از مولای متقیان
گویندگان و خوانندگان علم بسیارند و رعایت کنندگان و بکار برندگانش اندک. از مولای متقیان
گاه آفریدگار کسالت و بیماری را سبب برطرف شدن گناهان قرار می دهد زیرا در درد ثواب و پاداشی نیست ، بلکه گناهان را مانند برگهای پاییزی که از پیکر درختان فرو می ریزند، از وجود تو دور می سازد. از مولای متقیان
نیکی تنها در رفتار و گفتار نیست، زیرا دست و زبان و پا هم باید در عمل به نیکی بکوشند. با این حال پروردگار مهربان، بندگان را بدلیل پاک اندیشی و سرشت نیکشان اگر بخواهد- فردوس آشیان می کند. از مولای متقیان
مقام و قدر مرد، به قدرت و همت اوست. صدق گفتار و حسن رفتارش برابر با جوانمردیش بوده، و شجاعت و دلاوریش به انداز تنفر و بیزاریش از کار زشت و ناپسند است. از مولای متقیان
کسی که دوستانش را از دست می دهد گویی در دیار غربت زندگی می کند. از مولای متقیان
همانگونه که تن ها از کار خسته و فرسوده می شوند، دلها هم در یکنواختی احساس، ملول و گرفته می گردند، پس برای بهبود آنها پندها و حکمت های نوین می جویید. از مولای متقیان
.توانگری به هنر است نه به مال، و بزرگی به خرد است نه به سال
رد پا
شبی،خواب دیدم؛ فقط من و خدا در ساحل با هم قدم می زدیم؛
پردههائی از زندگیام در آسمان ظاهر شد؛ با ظهور هر پرده ردﱢ پاهائی بر شنهای ساحل ایجاد میگشت.گاهی دو و گاهی یک ردّ, پا شکل میگرفت!
من پریشان شدم زیرا دیدم که در نشیبهای زندگیام وقتی از خستگی و شکست و اندوه رنج میبردم فقط یک ردّ, پا وجود داشت!؟
از این رو به خدا گفتم :خدایا تو به من قول دادی اگر تو را بخوانم ،اگر تو را صدا بزنم ،اگر تو را دنبال نمایم تو همیشه با من خواهی بود و همیشه با من راه خواهی رفت!؟
ولی در بدترین بحرانهای زندگیام فقط یک ردّ, پا بر شن باقی مانده!!
چرا آنگاه که به شدت به تو نیاز داشتم تو آنجا با من نبودی!؟
خدا پاسخ داد : آن زمان که تو فقط یک ردّ, پا میدیدی ،تمام مدت بر دستهایم و در آغوشم تو را حمل می کردم!!
39جمله زیبا
1- عامه ی مردم روح خود را می فروشند تا با عایدات آن عمری را با وجدان طی کنند ( لوگان پارسال اسمیت ).
2- هرگز به دوستانت کاستی
هایشان را در جمع نگو چون ممکن است عیوب خود را برطرف کنند اما مطمئنن هیچگاه تو
را به خاطر این تذکر نمی بخشند ( لوگان پارسال اسمیت ) .
3 - جامعه مثل آب نمک است شنا کردن در آن بد نیست اما بلعش وحشتناک است ( سایمن
استرانسکی ) .
4 - پول همه چیز زندگی نیست اما
می تواند همه چیز را بخرد ( ادموند استاکول ) .
5 - ازدواج عوام ، آنان را از شخصیت تهی و از خصوصیات اخلاقی خالی می کند ( رابرت
لویی استیونسن ) .
6 - ازدواج مکالمه ی طولانی دو انسان است که هر ازچند گاه به مشاجره می انجامد ( رابرت لویی استیونسن ) .
7 - جامعه ی آزاد جامعه ای است که افراد منزوی در آن امنیت کامل داشته باشند ( آدالی استیونسن ) .
8 - برای اکثر مردم مرگ در راه اصول آسان تر از زندگی کردن بر اساس آن است ( آدالی استیونسن ) .
9 - انتهای راه، مرگ است ؛ تکامل در انتهاست ؛ هیچ چیز کامل نیست ؛ یک معادله با سه مجهول ( جیمز استفنر ) .
10 - یک مرد بدون زن مثل ماهی بدون آب است اما یک زن بدون مرد مانند یک ماهی بدون دوچرخه است (گلوریا استاین ).
11 - بدون تو تحمل بهشت ممکن نیست و با تو دوزخ دیگر مکانی جهنمی نیست ( جان اسپارو ، سنگ نوشته اش بر قبرهمسرش ) .
12 - تعریف من از ازدواج چنین است : قضیه با دو نفر آغاز میشود که زندگی را بدون وجود یکدیگر غیرقابل تحمل می بینند و بعد از مدتی به همان دو نفر ختم می شود که حالا دیگر زندگی را در کنار هم غیرقابل تحمل می بینند (سیدنی اسمیت ).
13 - عشق مثل باد روده است تا
موقعی که در وجود توست خودت را ناراحت می کند و زمانی که ابراز می شود دیگران را
میآزارد ( سرجان ساکلینگ ) .
14 - این یک اصل غیرقابل تردید است : کسانی که دائما از شرافت حرف می زنند
از آن بویی نبرده اند ( رابرت سرتیس ).
15 - همیشه دوست داشتم فرصتی
دست می داد تا فروتنی را تمرین کنم اما همواره به خاطر می آوردم که من مهم تر از
آن هستم که اوقاتم را صرف چنین اموری کنم ( اسحاق سینگر ) .
16 - انقلاب ستمدیدگان را آزاد نمی کند تنها استثمارگران را عوض می کند (
برنارد شاو ) .
17 - عشق ، خطای فاحش فرد در تمایز یک آدم معمولی از بقیه ی آدم های معمولی
است ( برنارد شاو ) .
18 - او هیچ چیز نمی داند ولی تصور می کند وتظاهر می کند که همه چیز را می داند ، این تعریف مختصر یک نماینده ی مجلس است( برنارد شاو ) .
19 - دو تراژدی دردناک در زندگی وجود دارد : یکی اینکه در عشقت ناکام شوی و دیگر اینکه به وصال عشقت برسی( برنارد شاو ) .
20 - زمانی که گفتم تا آخر عمر مجرد می مانم نمی دانستم که آنقدر عمر می کنم که ازدواج کنم ( ویلیام شکسپیر ) .
21- تا بحال هیچ فیلسوفی قدم به عرصه خاک نگذاشته که بتواند دندان درد را تحمل کند. (ویلیام شکسپیر)
22- هرچه بیشتر انسان ها را می شناسم، سگ ها را بیشتر ستایش می کنم. (ایوان
شفر)
23- زمانی که پریان از رقصیدن و روحانیون از گوشه نشینی دست برداشتند، عمر دنیای
شاد به پایان می رسد. (جان سلدن)
24- واعظ می گوید: چنان کن که
من می گویم، نه چنان که من می کنم. (جان سلدن)
25- خداوند، شریر را به اندازه کافی بر تخت نگه میدارد تا فرصت کافی برای
توبه کردن داشته باشد. (سوفی سگور)
26- برای شاد بودن، تنها به بدنی
سالم و حافظه ای ضعیف نیاز داری. (آلبرت شوایتزر)
27- در زندگی نه هدفی دارم نه مسیری، نه منظوری و نه حتی معنایی. اما شادم و
این نشان می دهد که یک جای کار ایراد دارد. (چارلز شولز)
28- فقرا نمی دانند که تنها دلیل آنان برای زندگی، تمایل ما به تظاهر به برخورداری از فضیلت سخاوت است. (ژان پل سارتر)
29- آنان که گذشته را به خاطر
نمی آورند مجبور به تکرار آن هستند. (جرج سانتایانا)
30- من مردانی را دوست دارم که مردانه رفتار کنند، قوی و کودکانه. (فرانسواز
ساگان)
31- وقایعی مثل انقلاب، تنها شروع جذابی دارند. (هوارد ساکلر)
32- اگر تمامی ما قدرت جادویی خواندن افکار یکدیگر را داشتیم نخستین چیزی که
در دنیا از بین می رفت عشق بود. (برتراند راسل)
33- احساس وظیفه در کار نیکو و در روابط آزاردهنده است. انسان ها تشنه محبت اند نه مراقبت. (برتراند راسل)
34- ترس از عشق، ترس از زندگی است و آنان که از عشق دوری می کنند مردگانی بیش نیستند. (برتراند راسل)
35- زندگی خوب، زندگی شاد است، البته منظور من این نیست که اگر شما خوب باشید حتما شاد خواهید بود. منظور من این است که اگر شما شاد باشید خوب زندگی خواهید کرد. (برتراند راسل)
36- زن زشت وجود ندارد، تنها زنانی وجود دارند که حوصله نشستن جلوی آینه و آرایش را ندارند. (هلنا روبنیشتین)
37- بعد از ازدواج دیگر عشق نیست.
تنها زندگی است. (رومن رولان)
38- قبل از ازدواج، مرد قبل از خواب به حرف هایی می اندیشد که شما گفته اید
اما بعد از ازدواج مرد، قبل از این که شما حرف بزنید به خواب می رود. (هلن رولان)
39- دختری که ازدواج می کند، توجه جمع کثیری از مردان را با بی اعتنایی یکی
از آنان عوض می کند. (هلن رولان)
از کتاب " نشان پنجم حماقت "
رنجی پر از نعمت
در واقع کسانی که می بخشند، زندگی می کنند و آنها که نمی بخشند و نمی دهند چون مردگان هستند. بسیاری از انسان ها چون مردگانند. چنین کسانی از گرفتن شاد می شوند.
در دنیا دو دسته مردم وجود دارند :
کسانی که می دهند و می بخشند و کسانی که می گیرند .
بیایید از دسته اول باشیم . بیایید بدهیم و ببخشیم و هیچگاه از بخشیدن خسته نشویم. باید بدون حد و مرز ببخشیم ، بی قید و شرط . دادن و بخشیدن مشروط ، عمل ما را به تجارت تبدیل می کند مثل آنکه در مقابل پرداخت مبلغی ، به ارزش پولی که پرداخته ایم کالایی را دریافت کنیم، اما در قانون عشق ما باید بدهیم و ببخشیم بی آنکه در عوض چیزی حتی یک تشکر ساده – بگیریم.
رنج بخشی از زندگی است و آموزنده است اگر رنج نصیبتان نشود، بهترین درس های زندگی را نمی آموزیم. اما افسوس که بسیاری از ما این حقیقت را تشخیص نمی دهیم و تمام سعی خود را بکار می گیریم تا از تجربه های به ظاهر دردناک اجتناب کنیم.
دوست داشتن = سرمایهگذاری روانی مثبت
انسانها با یکدیگر تعامل و ارتباط برقرار میکنند و این ارتباطات تبادل انرژی صورت میگیرد و روحها بر یکدیگر تأثیر میگذارند. در واقع تأثیر گذاشتن همان تبادل انرژی است و این تبادل انرژی بسته به نوع رابطهای که برقرار میشود میتواند مثبت یا منفی باشد. میتواند به روح طراوت و شادبی ببخشد یا آن را خسته و افسرده کند. میتواند رابطه را محکمتر کند و یا آن را بر هم بزند.
دوست داشتن یک
سرمایهگذاری روانی است. یک سرمایهگذاری روانی مثبت.
وقتی به طرف مقابل
خود محبت میکنیم، به او انرژی وارد میکنیم. لبخند، دست دادن، توجه کردن به خواستهها
و گفتههای او، همدردی، ایجاد شادی، هدیه دادن، تعریف کردن و بیان خصلتهای
مثبت او، ارج نهادن به شخصیت او، صادقانه برخورد کردن و ... همه اینها گزینههائی هستند که
به روح او انرژی مثبت میدهند و در نتیجه رابطه را محکمتر میکنند.
از طرفی دیگر
رابطه منفی و برخورد نامناسب و خالی از محبت داشتن به طرف مقابل انرژی منفی
میدهد و در واقع فشار روانی برای او فراهم میکند.
مواردی از قبیل
عیببودن، ناراحت کردن، بیاحترامی، گوش ندادن به حرفهای او و یا وسط حرفش پریدن
و ... میتوانند نیروی روانی طرف مقابل را گرفته و به او امواج مضر و منفی ارسال
کند.
عشق لازمه تبادل
انرژی مثبت از جانب هر دو طرف است. وقتی برای کسی که
دوستش داریم دلتنگ میشویم. این در واقع تمام شدن انرژی روانی را نشان میدهد و اینکه
سوخت روح، رو به اتمام است.
اگر طرف مقابل نیز چنین باشد این مسأله نشان میدهد که روح هر دو طرف و انرژیشان به یکدیگر وابسته است. و این یک رابطه عمیق عاطفی است، که در آن روحها با یکدیگر پیوند خوردهاند و خوشی و تازگیشان به یکدیگر بستگی دارد. دلتنگی، یعنی روح، نیازمند دریافت یک انرژی تازه است. این قضیه در این فرمول بهتر بیان میشود: + = (-)٭(-) وقتی انرژی روانی هر دو طرف به خاطر دلتنگی و دوری رو به کاستن میگذارد و رو به منفی شدن میرود نشاندهند یک پیوند و تعامل دو طرفه و یکسان است که نتیجه آن همیشه مثبت خواهد بود.
در شرایطی
دیگر وقتی ناراحتی خود را به طرف مقابل وارد میکنیم مثل این است که از او ناراحت
شدهایم و آن را اظهار داشتهایم و به او انرژی منفی منتقل میکنیم. طرف مقابل
نیز از این فشار تأثیر نامطلوب میپذیرد. مسألهای که در این رابطه مهم است نحوه
واکنش طرف مقابل ما به این کشش منفی است که مسلماً واکنش منفی او نیز یک تعامل منفی
را نتیجه خواهد داد. -= (-)+(-)
در اینجا هیچ
تفاوتی بر میزان بار وارد شده از طرف مهم نیست چون هر دو بار
منفی است و نتیجه ناچاراً منفی خواهد شد.
در یک رابطه
دیگر که انرژی مثبت وارد میکنیم مثلاً لبخند و یا دست تکان دادن برای یک دوست
و ... به روح او نیرو میبخشیم. اگر او نیز در جواب این عمل. انرژی روانی مثبت منتقل
کند. آن وقت است که += (+)+(+) و یا +=(+)٭(+)
اما اگر در جواب
ارایه نیروی مفید و مطلوب، پاسخ نامناسب و در خور شایسته داده
نشود. به عبارتی عکسالعملی برای قویتر کردن رابطهٔ آن
چنان که باید صورت نگیرد نتیجه این تبادل منفی خواهد بود. -=(-)٭(+)
ولی اگر شدت بار
روانی مثبت زیادتر باشد مثلاً از مهارتهای ارتباطی قویتر برخوردار باشیم
نتیجه فرمول عوض خواهد شد و به این صورت در خواهد آمد.
مثال:
۱-=(۳-)٭(۲+) ارتباط منفی
۱+ = (۲-)٭(۳+) ارتباط مثبت
بنابراین روابط
مثبت و منفی خواهناخواه در روحها و جسمها تأثیر میگذارند و نتیجه این فرآیندهاست
که ادامه روابط متقابل را میسر و یا غیر ممکن میسازد.
شکست
شکست، شکست من، تنهایی من و دوری من،
تو پیش من از هزار پیروزی عزیزتری،
و در دل من از همه افتخارهای این جهان شیرین تری.
شکست، شکست من، خودشناسی من و سرپیچی من،
از توست که می دانم هنوز جوانم و پای چابک دارم
و به دام تاج شمشاد پژمرده نمی افتم.
در توست که به تنهایی رسیده ام،
و لذت رانده شدن و دشنام شنیدن را چشیده ام.
شکست، شکست من، شمشیر و سپر درخشان من،
در چشمان تو خوانده ام که بر تخت نشستن یعنی برده شدن،
و فهمیده شدن یعنی هموار شدن،
و دریافته شدن یعنی به نهایت خود رسیدن،
و مانند میوه رسیده ای به زمین افتادن و خورده شدن.
شکست، شکست من، همراه دلاور من،
تو سرودهای مرا خواهی شنید، و فریادهای مرا، و سکوت مرا،
و هیچکس جز تو با من سخن نخواهد گفت از تپش بال ها،
و خیزش موج ها و از کوه هایی که شباهنگام می سوزند.
و تنها تویی که از شیب صخره روح من بالا می آیی.
شکست، شکست من، دلیری بی مرگ من،
من و تو با طوفان خواهیم خندید،
و با هم گور همه آن هایی را که در ما می میرند خواهیم کند،
و با اراده در آفتاب خواهیم ایستاد و خطرناک خواهیم بود.
جبران خلیل جبران