کاریکلماتور   

  1. یک عمر زمین خواری کرده بود، اتفاقی نیفتاده بود. یک بار زمین خورد... و مرد.
  2.  اداره با کمبود کاغذ مواجه شد، کاغذ بازی کمتر شد و ارباب رجوع ها راضی تر شدند.
  3.  ارباب رجوع پرسید: ساعت چند است؟ کارمند گفت: برو فردا بیا!
  4.  لیوان چای داغ روی بدن رئیس ریخت. فردا روزنامه ها نوشتند: طرح خرید تضمینی چای منتفی شد.
  5.  زندانی بدون آن که از زندان خارج شود، وارد آن دنیا شد.
  6.  به آینه مقعر نگریست. خود بزرگ بین شد.
  7.  در درس فیزیک خیلی ضعیف بود. به قدری که حتی وقتی در آینه مقعر نگاه می کرد، خودش را کوچک می دید.
  8. در میان تمام کارکنان روزنامه، تنها یک نفر بود که همه همکاران با نوشته هایش موافق بودند. همان که چک حقوق را می نوشت.
  9.  سه نفر را پوست کند تا پول یک پالتو پوست را فراهم کرد.
  10.   سوتی کارگر، سوت کارخانه را به صدا درآورد.
  11.   مجسمه آزادی کشورشان را با استفاده از نیروی کار زندانیان ساختند.
  12.   حشرات علاقه مند به موسیقی، در تارعنکبوت افتادند.
  13.   ارتباطات الکترونیکی باعث مرگش شد. داخل پریز برق، سوزن فرو کرده بود.
  14.   دست روی پیشانی بچه هایش گذاشت. گفت: چه سرگرمی جالبی!

 

دسته ها : لطایف - طنز
شنبه بیست و سوم 6 1387

 کاریکلماتور

  سایه ام هنگام غروب برای اینکه همراه خورشید نرود ، پشت سرم قایم می شود .
  اگر باران دریا را قطره قطره به زمین منتقل نکند ، کره زمین را سیل می برد .
  آنقدر آرزو به گور بردم که محلی برای جسدم باقی نمانده .
  شیرین ترین خاطرة زندگی ام خداحافظی آدم پرچانه است .
  پا ظریفترین وسیله نقلیه است .

  قوه جاذبه زمین ، ابرها را می دوشد .
  در بازار بورس ، اخلاق رو به تنزل است .
  سایه ام تا گور بدرقه ام کرد .
  تنها پناهگاه موش سوراخ است .
  کارت شناسائی بهار گل است .

  اگر پشت دود به آتش گرم نبود ، آنقدر سر به هوا نبود !
  اگر درختان سربه زیر بودند ، زرافه گردن کشی نمی کرد .

مجرمین با دستهای قانون نمی میرند ، آنان با دستهای انسانهای دیگر هلاک می شوند .
  هیچ وقت نمی توانید با مشت گره کرده ، دست کسی را به گرمی بفشارید .
   هنر زندگی این است که بتوانی صداقت دستهایت را به همگان نشان دهی .
   در جایی که هیچ شاهدی برای اثبات دلایل وجود ندارد ، اثر دستها ما را متقاعد می سازد که خدایی هم هست .

اگر بخواهم پرنده را محبوس کنم قفسی به بزرگی آسمان می سازم .
  فردی که فکرش سیاه است مویش زودتر سپید می شود .
  تاریخ مصرف موش و ماهی را گربه تعین می کند .
  عشق جنین آسا در قلبم نمو پیدا می کند .
  قلبم یک در میان برای خودم میزند .
  دنیا قفس بزرگی است .

زندگی ، یک مسابقه است . در یک مسابقه همه برنده نمی شوند .
  با بهار ، به استمداد گل پژمرده شتافتم .
  نه ، با گل وجودم به استقبال بهار شتافتم .
  برای اینکه دلم خوش باشد ، خوشم...

سفر وقتی خوبست که امید بازگشت داشته باشی .
  تاریکی زیر اثر انگشت خورشید محو شد .

  سکوت قلب گورکن خاموشی گورستان را کامل می کند .
  با حاصل جمع عمرهای سپری شده هم نمی توان یک لحظه زندگی کرد .
  حاصل جمع شبها هم نمی تواند دامن سفید خورشید را به اندازه یک سر سوزن لکه دار کند .
  زمان حاصل جمع گذشته و آینده است .
  بار زندگی را با رشته عمرم به گوش می کشم .

  هر زشتی به اندازه کافی زیباست.
  دلم ، از میان ردیفهای موسیقی ، فقط شور میزند .
  اوضاعم از خودم بی ریخت تر است .
  رودخانه بر اثر فشار آب است که دل به دریا می زند .

  بعضی ها با وجود تفاوت زبان ، همدیگر را می فهمند و عده ای علیرغم داشتن زبان مشترک از فهم آن عاجزند .
  چاشنی تلخ انتظار ، نبودن امید است .

  آدم خوش بین با چشم مصنوعی هم روزنه امیدش می بیند .
  دختران قالی باف فرارسیدن بهار را به گلهای قالی تبریک می گویند .
  تصویر متلاشی شده ام در آینه شکسته اشک می ریزد .
  یک لیوان اشک به چشمی که تشنه گریستن است هدیه کردم .
  آدم برفی وقتی به خورشید نگاه می کند اشک در چشمش حلقه می زند .

غنچه ، با دیدن نخستین اشعه آفتاب ، گل از گلش شکفت .
  حماقت نمی تواند عذر موجهی باشد ، نگذارید ” گل ” کند .
  امروزه روز ، گل را هم بزک می کنند .
  زندگی مثل گل است . هر روزش رنگ و بوی دارد .

برای اینکه مگسها دور وبرم نپلکند ، هیچگاه به چیزهای شیرین فکر نمی کنم .
  هرگاه اوقاتم تلخ است به شیرینی فروشی می روم .
  قناد احتکار شیرین دارد .

وقتی نیستی نگاهم دست خالی به چشمم باز می گردد .
  در فصل بهار از ترس اینکه گیاه روی گونه ام نروید اشک نمی ریزم .
<!--[if !supportLineBreakNewLine]-->
<!--[endif]-->

دسته ها : لطایف - طنز
شنبه بیست و سوم 6 1387
X