مدیران موفق  

1- مدیران موفق نمونه بارز هستند :

اکثر مدیران موفق هم از جایگاه فردی برخوردارند و هم از ارزش سازمانی ، هم از دانش علمی برخوردارند و هم از مهارتهای تجربی . با این عمل باید گفت هم در سازمان و هم در خارج از آن نمونه هستند

 

۲- مدیران موفق از همه یک چیز می خواهند:

آنها می توانند مهارتها ، دانش و فرهنگ لازم برای سازمان و فرد را به منظور نیل به موفقیت عملی سازند . این مدیران برای رسیدن به اهداف خود بی صبرانه عمل می کنند . ماموریت آنها این نبوده که خودشان را در آینه ببینند ، بلکه این است که توان بالقوه خود را به کمک هم نشان دهند .


۳- مدیران موفق دیگران را هدایت می کنند :

از نظر آنها هر برخورد بین افراد ، یک فرصت برای هدایت است . فرصتها عمدتا محدود به زمان هستند . این هدایت شامل مجموعه ای از رفتارها ، آموزش ، معرفی ، مشورت و غیره می شود . تمرکز اصلی همه این فعالیتها ، کمک به افراد موفق دیگر است . این نوع مدیران به صورت فعال و ثابت در بهبود عملکرد موثر بوده و به نیروهای خود کمک می کنند تا مستعدتر گردند .


۴- مدیران موفق عملکرد را پیگیری می کنند :

آنها برای سنجش عملکرد ، معیارهای اندازه گیری در اختیار دارند و به طور واضح نکات مثبت و منفی موفقیت را برای هر فرد در سازمان بیان می کنند . آنها به فرد مسئولیت می دهند و انتظار پاسخ دارند .


۵- مدیران موفق هدایت خود را سطح بندی می کنند :

آنها تشخیص می دهند که باید به برخی از گروهها مسئولیت بزرگتری واگذار کنند و مدیران آینده را برای ایجاد رهبری در بین دیگران آماده می کنند . این مدیران با دادن فرصتهایی به این گونه افراد ، توانایی های خود را با توسعه مهارت در دیگران افزایش می دهند .


۶- مدیران موفق دارای یک برنامه قوی هستند :

بسیاری از گروهها از مسئولیت های جاری خود راضی هستند . مدیران موفق این امر را بهانه ای برای عدم رشد در سازمان در نظر نمی گیرند . این دسته از مدیران بطور مرتب موانع را از میان بر می دارند و روشهای جدیدی برای رشد و بهبود امور خود ایجاد می کنند .


۷- مدیران موفق تکرار ، تکرار و تکرار می کنند :

مدیران خوب سطح موفقیت خود را از طریق ثبات و نظم به دست می آورند و به موفقیت دیگران از راه تکرار کمک می کنند . آنها خوب می دانند که تنها روش نگهداری سطح بالایی از موفقیت ، یاد آوری و نظم است .

يکشنبه دهم 6 1387

مغایرت های زمان ما  

ما امروزه خانه‌های بزرگتر اما خانواده‌های کوچکتر داریم؛ راحتی بیشتر اما زمان کمتر

 

مدارک تحصیلی بالاتر اما درک عمومی پایین‌تر؛ آگاهی بیشتر اما قدرت تشخیص کمتر داریم؛

 

متخصصان بیشتر اما مشکلات نیز بیشتر؛ داروهای بیشتر اما سلامتی کمتر

 

بدون ملاحظه ایام را می‌گذرانیم، خیلی کم می‌خندیم، خیلی تند رانندگی می‌کنیم، خیلی زود عصبانی می‌شویم، تا دیروقت بیدار می‌مانیم، خیلی خسته از خواب برمی‌خیزیم، خیلی کم مطالعه می‌کنیم، اغلب اوقات تلویزیون نگاه می‌کنیم و خیلی بندرت دعا می‌کنیم.

 

چندین برابر مایملک داریم اما ارزشهایمان کمتر شده است. خیلی زیاد صحبت می‌کنیم، به اندازه کافی دوست نمی‌داریم و خیلی زیاد دروغ می‌گوییم.

 

زندگی ساختن را یاد گرفته‌ایم اما نه زندگی کردن را؛ تنها به زندگی سالهای عمر را افزوده‌ایم و نه زندگی را به سالهای عمرمان

                            

ما ساختمانهای بلندتر داریم اما طبع کوتاه‌تر، بزرگراه‌های پهن‌تر اما دیدگاه‌های باریکتر

 

بیشتر خرج می‌کنیم اما کمتر داریم، بیشتر میخریم اما کمتر لذت می‌بریم.


ما تا ماه رفته و برگشته‌ایم اما قادر نیستیم برای ملاقات همسایه جدیدمان از یک سوی خیابان به آن سو برویم.

 

فضای بیرون را فتح کرده‌ایم اما نه فضای درون را، ما اتم را شکافته‌ایم اما نه تعصب خود را

 

بیشتر می‌نویسیم اما کمتر یاد می‌گیریم، بیشتر برنامه می‌ریزیم اما کمتر به انجام می‌رسانیم.

 

عجله کردن را آموخته‌ایم و نه صبر کردن، درآمدهای بالاتری داریم اما اصول اخلاقی پایین‌تر

 

کامپیوترهای بیشتری می‌سازیم تا اطلاعات بیشتری نگهداری کنیم، تا رونوشت‌های بیشتری تولید کنیم، اما ارتباطات کمتری داریم. ما کمیت بیشتر اما کیفیت کمتری داریم.

 

اکنون زمان غذاهای آماده اما دیر هضم است، مردان بلند قامت اما شخصیت های پست، سودهای کلان اما روابط سطحی

فرصت بیشتر اما تفریح کمتر، تنوع غذای بیشتر اما تغذیه ناسالم‌تر؛ درآمد بیشتر اما طلاق بیشتر؛ منازل رویایی اما خانواده‌های از هم پاشیده

 

بدین دلیل است که پیشنهاد می‌کنم از امروز شما هیچ چیز را برای موقعیتهای خاص نگذارید، زیرا هر روز زندگی یک موقعیت خاص است.

 

در جستجو دانش باشید، بیشتر بخوانید، در ایوان بنشینید و منظره را تحسین کنید بدون آنکه توجهی به نیازهایتان داشته باشید.

 

زمان بیشتری را با خانواده و دوستانتان بگذرانید، غذای مورد علاقه تان را بخورید و جاهایی را که دوست دارید ببینید.

                 

زندگی فقط حفظ بقاء نیست، بلکه زنجیره ای ازلحظه‌های لذتبخش است

 

از جام کریستال خود استفاده کنید، بهترین عطرتان را برای روز مبادا نگه ندارید و هر لحظه که دوست دارید از آن استفاده کنید.

 

عباراتی مانند ”یکی از این روزها“ و ”روزی“ را از فرهنگ لغت خود خارج کنید. بیایید نامه ای را که قصد داشتیم ”یکی از این روزها“ بنویسیم همین امروز بنویسیم.

 

بیایید به خانواده و دوستانمان بگوییم که چقدر آنها را دوست داریم. هیچ چیزی را که میتواند به خنده و شادی شما بیفزاید به تاُخیر نیندازید.

 

هر روز، هر ساعت و هر دقیقه خاص است و شما نمیدانید که شاید آن میتواند آخرین لحظه باشد.

 

دسته ها : لطایف
يکشنبه دهم 6 1387

مهمترین عضو بدن 

وقتی بچه بودم، مادرم همیشه عادت داشت از من بپرسه که کدام عضو مهمترین عضو بدن است. در طول سالیان متمادی، جواب هایی می دادم و همیشه تصورم این بود که بالاخــره جـــواب صــحیح را پیدا می کنم.  

بزرگتر که شدم، به فکرم رسید که صدا برای ما انسان ها خیلی مهم است. پس در جواب مادرم گفتم: "مـامـان، فـکر می کنم گوش ها مهمترین عضو بدن هستند". اما مادرم گـفت: "نـه پـــسرم، اشتباه می کنی. خیلی آدما ناشنوا هستند. بازم برو فکر کن، بعدا" ازت می پرسم."   

چند سال گذشت و قبل از اینکه مادرم سوالش را تکرار کند، دوباره شروع کردم به فکر کردن و این طور نتیجه گیری کردم که بالاخره جواب صحیح را پیدا کردم. پس به مادرم گفتم: "مامان، بالاخره فهمیدم کدوم عضو مهمتره. چشم، چشم از همه اعضای بدن مهمتره."

مادرم نگاهی به من انداخت و گفت: "خیلی خوب داری همه چیز رو یاد می گیری، اما بازم جوابت صحیح نیست، چون خیلی آدما نابینا هستند. بازم برو فکر کن، بعدا" ازت می پرسم."

از قرار معلوم بازم اشتباه کرده بودم. اما دست از تلاشم برنداشتم، چون مادرم هر چند سال یکبار این سوال را از من می پرسید و هر بار که جواب می دادم، طبق معمول می گفت: "نه پسرم جوابت درست نیست، ولی خوشحالم. چون داری هر سال باهوش تر میشی."

تا اینکه سال قبل، پدربزرگم مرد و این مسئله ای بود که قلب همه ما را به درد آورد. همه داشتیم گریه می کردیم. حتی پدرم هم گریه می کرد. وقتی که می خواستیم برای آخرین بار پدربزرگ را ببینیم و با او خداحافظی کنیم، مادرم رو به من کرد و گفت: "عزیز دل من، هنوزم نفهمیدی که مهمترین عضو بدن کدومه؟"

از اینکه مادرم درست در چنین لحظه ای این سوال را از من پرسید سخت تعجب کرده بودم. همیشه فکر می کردم این یک بازی بین من و مادرم است. مادرم که تعجب را در صورت من دید، گفت: "این سوال خیلی مهمه. اگر به این سوال جواب بدی، اونوقت می فهمم که معنی واقعی زندگی رو فهمیدی."

"در این چند سال هر وقت ازت می پرسیدم مهمترین عضو بدن کدومه، هر بار بهت می گفتم که داری اشتباه می کنی و همیشه هم مثالی میزدم که بفهمی چرا جوابات اشتباهه. اما امروز همون روزیه که باید درس مهمی یاد بگیری."

بعد نگاهی به من انداخت. نگاهی که تنها در یک مادر دیده می شود. به چشمان خیس از اشکش نگاه کردم. مادرم گفت:"عزیز دلم، مهمترین عضو بدن، شانه های توست".

گیج و متحیر پرسیدم: "چرا، چون سر روی آن قرار دارد"؟ اما مادرم در جواب گفت:"نه برای اینکه وقتی دوست یا همسرت ناراحت است و گریه می کنه، سرش رو روی شونه های تو میذاره. عزیز دلم، هر کسی توی این دنیا به یک شونه نیاز داره که برخی مواقع سرش رو روی اون بذاره. فقط دعا می کنم تو هم دوست یا همسری داشته باشی که در هنگام نیاز سرت را روی شانه هایشان بگذاری و گریه کنی تا کمی تسلی پیدا کنی".

همانجا و همان لحظه بود که دریافتم مهمترین عضو بدن نه تنها خودپسند است، بلکه در برابر غم و اندوه سایرین خود را مسئول می داند و با آنها همدردی می کند!!

خوشا به حال کسانی که شانه ای برای گریستن دارند و بدا به حال کسانی که از این نعمت بی بهره هستند.

 

يکشنبه دهم 6 1387

معجزه 

وقتی سارا دخترک هشت سال ای بود، شنید که پدر و مادرش درباره برادر کوچکترش صحبت می کنند، فهمید که برادرش سخت بیمار است و آنها پولی برای مداوای او ندارند. پدر به تازگی کارش را از دست داده بود و نمی توانست هزینه جراحی پر خرج برادر را بپردازد و سارا شنید که پدر آهسته به مادر گفت: فقط معجزه می تواند پسرمان را نجات دهد.

سارا با ناراحتی به اتاق خوابش رفت و از زیر تخت قلک کوچکش را درآورد. قلک را شکست، سکه ها را روی تخت ریخت و آنها را شمرد، فقط 5 دلار.

بعد آهسته از در عقبی خانه خارج شد و چند کوچه بالاتر به داروخانه رفت. جلوی پیشخوان انتظار کشید تا داروساز به او توجه کند ولی داروساز سرش شلوغ تر از آن بود که متوجه بچه ای هشت ساله شود.

دخترک پاهایش را به هم زد و سرفه کرد ولی داروساز توجهی نمی‌کرد، بالاخره حوصله سارا سر رفت و سکه ها را محکم روی شیشه پیشخوان ریخت.

داروساز جا خورد و رو به دخترک کرد و گفت: چه می خواهی؟

دخترک جواب داد : برادرم خیلی مریض است، می خواهم معجزه بخرم، داروساز با تعجب پرسید : ببخشید؟!

دخترک توضیح داد: برادر کوچک من، داخل سرش چیزی رفته و بابایم می گوید که فقط معجزه می تواند او را نجات دهد، من هم می خواهم معجزه بخرم، قیمتش چقدر است؟

داروساز گفت: متاسفم دختر جان ولی ما اینجا معجزه نمی فروشیم.

چشمان دخترک پر از اشک شد و گفت: شما را به خدا ، او خیلی مریض است، بابایم پول ندارد تا معجزه بخرد این هم تمام پول من است، من کجا می‌توانم معجزه بخرم؟

مردی که گوشه ایستاده بود و لباس تمیز و مرتبی داشت، از دخترک پرسید: چقدر پول داری؟

دخترک پولها را از کف دستش ریخت و به مرد نشان داد، مرد لبخندی زد و گفت: آه چه جالب فکر می‌کنم این پول برای خرید معجزه برادرت کافی باشد!

بعد به آرامی دست او را گرفت و گفت: من می‌خواهم برادر و والدینت را ببینم، فکر می‌کنم معجزه برادرت پیش من باشد.

آن مرد، دکتر آرمسترانگ فوق تخصص مغزو اعصاب در شیکاگو بود.

فردای آن روز عمل جراحی روی مغز پسرک با موفقیت انجام شد و او از مرگ نجات یافت.

پس از جراحی ، پدر نزد دکتر رفت و گفت: از شما متشکرم، نجات پسرم یک معجزه واقعی بود، می خواهم بدانم چگونه می توانم بابت هزینه جراحی از شما تشکر کنم و هزینه آن را پرداخت کنم

دکتر لبخندی زد و گفت: فقط کافی است 5 دلار پرداخت کنید.

 

يکشنبه دهم 6 1387

نکاتی در مورد مشکلات و موفقیت  

۱- وقتی مشکلی دارید، به جای مناسبی بروید و کمی قدم بزنید، وقتی به خانه بر‌می‌گردید، متوجه می‌شوید که دیدتان به کلی عوض شده است.


۲- وقتی زندگی سخت می‌شود و راه‌های ارتباطی بسته می‌شوند، وضعیت را با شوخی و خنده روشن کنید.


۳- روبه‌رو شدن با مشکل، پیروزی بزرگی است، سعی کنید با هر مشکلی که روبه‌روی می‌شوید، راه حلی برای آن پیدا کنید.


۴- بازندگان در هر جواب مشکلی را می‌بینند، ولی برنده در هر مشکلی، جوابی را می‌بیند، مثل برنده‌ها فکر کنید.


۵- همیشه راه برای همه هموار نیست، زندگی برخورد با موانع، غلبه بر آن و حرکت است.


۶- فرار از مشکلات یکی از خصوصیات طبیعی انسان‌ها است. برای تغییر این خصوصیت، برای انجام کارهای پیچیده‌تر ارجحیت قایل شوید و آن‌ها را تا زمان اتمامشان نیمه‌کاره رها نکنید.


۷- بازگو کردن مشکلات، بیش‌تر وقت‌ها نیمی از حل آن است.


۸- تمرکز در کار، باعث موفقیت و به سرانجام رسیدن هر کاری بدون دوباره کاری می‌شود.


۹- همیشه به یاد داشته باشید که شما لایق موفقیت هستید.


۱۰- امام علی (ع) می‌فرمایند: از سقوط و شکست دیگران شادی مکن، زیرا نمی‌دانی روزگار بر سر تو چه می‌آورد.

يکشنبه دهم 6 1387

1- اگر در اولین قدم موفقیت نصیب ما می شد، سعی و عمل ، دیگر معنی نداشت.

2- انتقاد از خود، سازندگی است . به شخصیت استحکام می بخشد و آدمی را برای کامیابی های بیشتر آماده می کند.

3- نبرد زندگی همواره به نفع قوی ترین و سریع ترین ها خاتمه نمی یابد ، بلکه کسی دیر یا زود برنده می شود که به توانایی خود ایمان دارد.

4- استقامت مادر موفقیت است ، و موفقیت مادر سعادت.

5- استقامت راه موفقیت و خوشبختی است، کسی که استقامت نداشته باشد روی موفقیت را نخواهد دید.

6- تمام مشکلات برای کسی که آنها را آسان می شمارد سهل است.

7- با تشویق می توان قوای خفته و زنگ زده را بیدار کرد و برانگیخت و قوای بیدار و برانگیخته را برای همیشه پایدار و استوار کرد.

8- بهترین پاداش نیک، رضایتی است که در قلب خود احساس می کنیم.

9- آنان که در زندگی پیروز و کامیاب شده اند، اول از نظر فکر و روح پیروز و کامیاب بوده اند.

10- احترام و قدردانی دو چیز مختلف اند. احترام را به موفقیت اشخاص می گذارند. اما قدردانی از شخصیت اشخاص به عمل می آید.

11- انسان هرگز از موفقیت سیر نمی شود.

12- راز موفقیت در زندگی را فقط افرادی آموخته اند که در زندگی موفق شده اند.

13-گاهی اوقات صلاح ما دراین است که به مقصود نرسیم، زیرا مقصود برای ما ضرر دارد.

14- موفقیت اگر با لیاقت و شایستگی به دست نیامده باشد پیوسته موجب نگرانی و تشویش خاطر خواهد بود.

15- موفقیت نصیب افراد خواب آلود نمی گردد.

شاید بارها و بارها انسان‌های موفقی را در زندگی خود دیده باشید و از ته دل آرزو داشته‌اید شما هم مثل این انسان‌های موفق زندگی کنید و به آرزوهای خود دست یابید. دکتر بنیامین بلوم استاد دانشگاه شیکاگو زندگی 100 نفر از موفقترین قهرمانان ورزش، موسیقیدان و دانشجویان ممتاز را بررسی کرد و با کمال تعجب دریافت که اغلب آنان از ابتدا افراد بسیار درخشانی نبوده‌اند. این مسأله به خوبی نشان می‌دهد که خواستن توانستن است. واقعیت این است که همه‌‌ی انسان‌ها می‌توانند در یک آن بزرگترین منابع نیرومند خود را بکار گرفته و راه ثابتی را برای موفقیت در پیش گیرند.

 

در این راه اولین قدم این است که نتیجه‌ی دلخواه را بدانید یعنی دقیقاً مشخص کنید که چه می‌خواهید، قدم دوم انجام عمل است وگرنه خواست شما به صورت رؤیای شخصی باقی خواهد ماند و قدم سوم یافتن راهی برای کنترل افکار و بررسی نتایج اقدامات خود و اینکه بدانیم کارمان، ما را به هدف نزدیک یا از آن دور می‌کند و سپس قدم چهارم یعنی ایجاد نرمش برای تغییر رفتار و مقاومت در برابر پاسخ‌های منفی برای رسیدن به هدف می‌باشد.


«فرهنگ‌ساندرس» کسی بود که در راه هدف خود 1009 بار جواب منفی شنید تا اینکه یک بار فردی به او آری گفت، یاریش نمود و او تبدیل به مرد ثروتمندی شد چرا که او توان آن را داشت که بیش از 1000 بار کلمه نه را بشنود. بدون شک هدف از مباحث زیر نشان دادن قدرت‌های فردی به افراد و آموزش اینکه چگونه به هدف‌هایی برسند که قبلاً غیرممکن می‌پنداشتند، است. این مباحث نشان دهنده این است که افراد خود بوجود آورنده‌ی بزرگترین ترس‌ها می‌باشند.

 

هفت خصلتی که می‌تواند موقعیت هر کس را تضمین کند از این قرار است:

 

1- عشق: این عشق است که سبب می‌شود افراد تا دیر وقت بیدار مانده و صبح خیلی زود، برخیزند. عشق، به زندگی نیرو و معنی می‌دهد.

2- ایمان: راهی برای استحکام اعتقادات

3- برنامه‌‌ریزی: راهی برای سازمان دادن منابع

4- مشخص بودن ارزش‌ها: درک ارزش‌ها یکی از حساسترین کلیدهای نیل به ترقی است.

5- انرژی: موقعیت‌های بزرگ را نمی‌توان از انرژی جسمی جدا کرد.

6- جلب دوستی: ایجاد رابطه‌ای بهینه با دیگران

7- تسلط به فن ارتباط: کسانی که زندگی و فرهنگ ما را شکل می‌دهند به فن ارتباط با دیگران مسلط هستند.


<!--[if !supportLineBreakNewLine]-->
<!--[endif]-->

 

مزاحم تلفنی

الو سلام منزل خداست ؟ این منم مزاحمی که آشناست هزار دفعه این شماره را دلم گرفته است ولی نوز ؛ پشت خط در انتظار یک صداست

شما که گفته اید پاسخ سلام واجب است به ما که می رسد ، حساب بنده هایتان جداست ؟

الو دوباره قطع و وصل تلفنم شروع شد خرابی از دل من است یا که عیب سیم هاست ؟

چرا صدایتان نمی رسد کمی بلند تر صدای من چطور ؟ خوب و صاف و واضح و رساست ؟

اگر اجازه می دهی برایت درد دل کنم شنیده ام که گریه بر تمام دردها شفاست

دل مرا بخوان به سوی خود تا سبک شوم پناهگاه این دل شکسته خسته من باش

الو مرا ببخش ، باز هم مزاحمت شدم ... دوباره زنگ می زنم ، دوباره ، تا خدا خداست ...

 

دسته ها : لطایف - مناجات
شنبه نهم 6 1387

نقش مدیر در گروه های کاری پربازده

 

 

نقش مدیر یا سرپرست در تعیین فضای مناسب برای پیشرفت گروهها اهمیت چشمگیری دارد .


نقش مدیر نه تنها از اهمیت زیادی برخوردار است بلکه در طول روند گروه سازی ، دستخوش تغییر نیز می گردد . در آغاز روند مزبور ، اعضای گروه ممکن است برای انجام رسالت و هدف خود و مشخص ساختن آنچه می خواهند به انجام برسانند و از همه مهمتر ، گسترش مهارتهای بین فردی و گروهی نظیر : حل اختلاف ، مدیریت جلسه و غیره نیازمند یاری باشند . این حالت تا وقتی ادامه می یابد که گروه به رشد و بالندگی می رسد . در این شرایط مدیر ممکن است به عضوی هم تراز با دیگر اعضای گروه تبدیل شود یا ممکن است این موضوع را دریابد که گروه نیازی به دخالت پیوسته ندارد و یا عکس اینها .

عواملی که در مدیریت برفرآیند گروه سازی و موفقیت آن تاثیرگذار خواهند بود ، عبارتند از :

 

1- دارا بودن مهارتهای بسیار پیشرفته درباره ارتباطات میان افراد .

مدیر باید از ویژگیهای روانی اولیه در خصوص آنچه موجب می گردد انسانها تعهد نشان دهند و انجام وظیفه نمایند ، آگاه باشد .

 

2- دارا بودن توازن تشخیص اهمیت توازن بین وظایف (انجام کار) و افراد گروه .

مدیر باید اطمینان یابد که اعضای گروه از روند انجام کار خشنود هستند .

 

3- تمایل به امر گوش فرادادن و توانایی برقراری ارتباط .

سرپرستان باید برای گوش فرادادن به مسایل و درک آنها نسبت به دو عمل کنترل و گفتگو اولویت قائل شوند .

 

4- نشان دادن تداوم و ثبات در عزم و اراده .

سرپرستان باید نسبت به گروه ، خود را متعهد نشان دهند و وقتی پیمودن مسیر دشوار می گردد یا کسب موفقیت با کندی روبه رو می شود ، تن به تسلیم ندهند .

 

5- الگو قرار دادن رفتار تیمی مطلوب .

گروه ، سرمشق های خود را از سرپرست خود یا مدیر کسب می کند ، بنابراین شما نمی توانید قوانین بین فردی را نقض کنید ، از گوش فرا دادن دوری کنید و از امتیازات انحصاری استفاده ببرید و در عین حال از اعضای گروه خود انتظار داشته باشید که باور نمایند شما واقعاً برای همکاری جمعی ارزش قائل هستید .

 

6- توانایی رویارویی با اعضای مشکل ساز گروه .

برخی اوقات یک گروه با عضوی که فاقد حس همکاری یا در چارچوب رفتار گروهی بی مهارت است ، رویارو می شود که سدی در برابر مشکلات تلقی می شود .

در این حالت مدیر باید در امور : آموزش دهی ، مساله گشایی ، ایجاد اتفاق نظر و میانجی گری توانا باشد .

ناگفته ها

 

خدا تنها معشوقی است که عاشقانی دارد که هیچ یک از بودن دیگری ناراضی نیست و هیچگاه یکی از آنها معشوقش را تنها برای خود نمی خواهد 

 

وقتی به آسمون نگاه میکنی، دوست داری کدوم ستاره مال تو باشه؟ به اونی که کم نور تره قانع باش چون اونی که پر نور تره را، همه نگاه میکنن!! 

 

کویر همیشه تنهاست پس تو باران باش و بر کویر ببار 

 

 

کاش کوچیک بودیم............

وقتی کوچیک بودیم دلمون بزرگ بود ولی حالا که بزرگ شدیم بیشتر دلتنگیم. کاش کوچیک می موندیم تا حرفامونو از نگاهمون بفهمن نه حالا که بزرگ شدیم و فریاد که می زنیم باز کسی حرفامونو نمی فهمه

شنبه نهم 6 1387

نامه ای به خدا

 

یک روز کارمند پستی که به نامه هایی که آدرس نامعلوم دارند رسیدگی می کرد متوجه نامه­ای شد که روی پاکت آن با خطی لرزان نوشته شده بود: نامه­ای به خدا

با خودش فکر کرد بهتر است نامه را باز کرده و بخواند.در نامه این طور نوشته شده بود:

خدای عزیز، من بیوه­زنی 83 ساله هستم که زندگی­ام با حقوق نا چیز بازنشستگی می­گذرد. دیروز یک نفر کیف مرا که صد دلار در آن بود دزدیدند. این تمام پولی بود که تا پایان ماه باید خرج می­کردم. یکشنبه هفته دیگر عید است و من دو نفر از دوستانم را برای شام دعوت کرده­ام. اما بدون آن پول چیزی نمی­توانم بخرم. هیچ کس را هم ندارم تا از او پول قرض بگیرم. تو ای خدای مهربان تنها امید من هستی به من کمک کن.

 

کارمند اداره پست خیلی تحت تاثیر قرار گرفت و نامه را به سایر همکارانش نشان داد. نتیجه این شد که همه آنها جیب خود را جستجو کردند و هر کدام چند دلاری روی میز گذاشتند. در پایان 96 دلار جمع شد و برای پیرزن فرستادند. همه کارمندان اداره پست از اینکه توانسته بودند کار خوبی انجام دهند خوشحال بودند.

 

عید به پایان رسید و چند روزی از این ماجرا گذشت تا این که نامه دیگری از آن پیرزن به اداره پست رسید که روی آن نوشته شده بود: نامه ای به خدا

همه کارمندان جمع شدند تا نامه را باز کرده و بخوانند.

 

مضمون نامه چنین بود:

خدای عزیزم. چگونه می توانم از کاری که برایم انجام دادی تشکر کنم؟ با لطف تو توانستم شامی عالی برای دوستانم مهیا کرده و روز خوبی را با هم بگذرانیم. من به آنها گفتم که چه هدیه خوبی برایم فرستادی.

 

البته چهار دلار آن کم بود که مطمئنم کارمندان اداره پست آن را برداشته اند!!!

 

دسته ها : داستان کوتاه - طنز
شنبه نهم 6 1387
X